حديث نفس مامان وباباحديث نفس مامان وبابا، تا این لحظه: 10 سال و 19 روز سن داره

♥♥♥ حدیث عشق مامان و بابا ♥♥♥

14 ماهه شدم...

    ماهگيم مبـــــــــارك     ديروز به مناسبت 14 ماهگيم با   بابا و ماماني رفتيم پارك منم كلي بازي كردم   عاشق فواره ها شده بودم به هر جایی سرک میکشیدم و   همه چي رو مثل هميشه با انگشت اشارم  وارسي ميكردم .   اما این بابایی همش اصرا داشت دستمو بگیره... اه ...اه... اه....   اصلا درکم نمیکنن که میخوام مستقل باشم!!!     و اما عکسام...                 خییییلییییییییی دوست داشتم...
21 خرداد 1394

تاتی...تاتی... تاتی...

    سلام دوستای خوبم     بالاخره اومدم اینبار خودم اومدم خود خودم    آخه الان دیگه کامل کامل راه میرم   تو این مدت چن بار رفتیم خونه ی آقاجون و بابا بزرگم   منم کفشام رو میپوشیدم و با  مامانی و بابایی فقط تو حیاط بودم   بیچاره ها رو مجبور میکردم تو  حیاط بمونن و   وقتی می آوردنم خونه جیغ و داد که برگردوننم حیاط.   راستي از پيشرفتهاي جديدم اينكه بعضي از   كلمات ساده ي ديگه  مثل :در  در، نان نان و .... رو ياد گرفتم ،     از اعضاي بدنم ...
16 خرداد 1394
1